محل تبلیغات شما

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه مى‌فرماید: (فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ. عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَه) (خطبه‌230) هركس راه تقوا را پیش گرفت، آزاد است و محكوم نفسش نیست. غیر اهل تقوا براى خواسته نفسش ذلیل و خاضع مى‌گردد. به فرموده شیخ بهائى - اعلى الله مقامه - اگر پرده عقب رود، مى‌بینید كه انسان پیش روى سگى سجده مى‌كند، براى سگى خضوع مى‌كند، همان سگ نفس.

برابر او ایستاده است چون ذلیل سلطنت است و مى‌بیند بدون وابستگى به آمریكا، نمى‌تواند سوار باشد؛ لذا زیر بار هرگونه ذلت و اطاعت از اجنبى مى‌رود. مى‌خواهد رئیس شود؛ چقدر باید زیر بار ذلت برود. محمد رضاى معدوم را فراموش نكرده اید. به فرموده امام امت، عكسش را با رئیس جمهور آمریكا دیدم كه چگونه به حالت ذلت در برابر او ایستاده است. چون ذلیل سلطنت است و مى‌بیند بدون وابستگى به آمریكا، نمى‌تواند سوار باشد؛ لذا زیر بار هرگونه ذلت و اطاعت از اجنبى مى‌رود. اگر كسى از زیر بار ذلت نفسش آزاد شود، راستى كه زندگى مال اوست. همان تعبیر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم كه فرمود: (الْمَحْیَا مَحْیَاكُمْ وَالْمَمَاتُ مَمَاتُكُمْ) (السیره النبویه، ابن هشام، ج 2، ص 416) زندگى، زندگى شماست و مردن هم مردن شما.

اى كسانى‌كه چیزى شما را ذلیل نمى‌كند، نه مال، نه جاه و نه شهوات، آزادید. چون اسیر چیزى نشدید، تنها در یك جا سر فرود آوردید و آن هم (الله) است.

چقدر خوب سروده حافظ شیرازى:

خیال خواجگیم بود، بندگى تو كردم‌ // هوای سلطنتم بود، خدمت تو گزیدم

خواجه مطلق، عبدالله است، هركس بنده خدا شد، سلطان حقیقى و بزرگ واقعى است. زندگى، زندگى اوست و دیگران به‌صورت زنده و مرده حقیقى‌اند.

ظاهرش چون گور كافر پر حلل‌ // باطنش قهر خدا عزوجل

(كتاب اخلاق اسلامى، شهید دستغیب، ص‌4)[ایجنا]                                                                                               

  • کتاب اخلاق اسلامی شهید دستغیبسبک زندگی
    آقای جمارانی نقل می کرد که یکی از کمونیست ها برایم گفت:

    که از میان شما ها فقط به یک نفر ارادت فوق العاده دارم آن هم آقای دستغیب شیرازی است.

    پرسیدم: چرا؟

    گفت: در زندان انفرادی روی سکوی مخصوص استراحت زندان خوابیده بودم نیمه های شب بود ناگهان درب زندان باز شد سید پیرمردی کوتاه قد لاغراندامی را وارد کردند من سرم را بالا کردم دیدم عمامه به سر است سرم را زیر لحاف کردم و دوباره خوابیدم.

    نزدیک طلوع آفتاب دیدم دستی به آرامی مرا نوازش می دهد با زبانی خوش گفت: آقا نمازتان قضا نشود.

    من با تندی و پرخاش گفتم من کمونیستم نماز نمی خوانم. آن بزرگوار فرمود: پس خیلی ببخشید معذرت می خواهم. من دوباره خوابیدم وقتی بیدار شدم مجدداً از من عذرخواهی کرد مدتی در یک سلول بودیم اما من شیفته اخلاق این مرد شدم و ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.[1]

    پی نوشت ها

    [1] یادواره شیهد دستغیب ص 29 

    * در عاشورای 1332 ه. ق در شیراز به دنیا آمد. به عشق امام حسین(علیه السلام) نامش را عبدالحسین گذاشتند.

    * درس خواندن را از مکتب شروع کرد. نوجوانی 11 ساله بود که از داشتن نعمت پدر، محروم شد.

    * مدت ها در حوزۀ شیراز، درس خواند. او جوان بود که رضاخان کمر به کشف حجاب بست. و دین ستیزی های دیگر.

    دستغیب عازم نجف شد تا به علم و فضیلت مسلح شود و برگردد از دین جدش دفاع کند. در نجف خوب درس می خواند.

    * به مقام اجتهاد رسید و به شیراز برگشت.

    * او هم مثل همۀ خوبان خوش اخلاق بود و مهربان.

    * زیاد می شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها هم با نان و پیاز سر می کرد. هی* درس خواندن را از مکتب شروع کرد. نوجوانی 11 ساله بود که از داشتن نعمت پدر، محروم شد.

    * مدت ها در حوزۀ شیراز، درس خواند. او جوان بود که رضاخان کمر به کشف حجاب بست. و دین ستیزی های دیگر.

    دستغیب عازم نجف شد تا به علم و فضیلت مسلح شود و برگردد از دین جدش دفاع کند. در نجف خوب درس می خواند.

    * به مقام اجتهاد رسید و به شیراز برگشت.

    * او هم مثل همۀ خوبان خوش اخلاق بود و مهربان.

    * زیاد می شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها هم با نان و پیاز سر می کرد. هیچ وقت معترض نبود.

    * با این که هشت فرزند داشت؛ به امور همه با صبر و حوصله رسیدگی می کرد.

    * همیشه در می زد و وارد اتاق بچه ها می شد، حتی وقتی می خواست آن ها را برای نماز صبح بیدار کند.

    * یکی از دخترهایش که خیلی سحرخیز بود، او را این طور صدا می کرد: خانم بهشتی! خانم بهشتی! پاشو، وقت نمازه.»

    * عادت داشت صبح زود برود پیاده روی. در راه برگشت، نان می خرید، می آمد خانه، چای و صبحانه را آماده می کرد. بعد هم بچه ها را بیدار می کرد تا با هم صبحانه بخورند.

    * سر سفره، بسم الله اول را بلند می گفت، بعد از هر لقمه هم بلند می گفت: الحمدلله. این طور بچه ها هم، یاد می گرفتند.

    * معتقد بود ما باید از همۀ مردم، سطح زندگی مان پایین تر باشد تا مردم به ت، بدبین نشوند.

    * روزی یکی از دخترها گفت: آقا جان! پول بده، برم لباس بخرم.» و آقا گفت: وصلۀ لباست کو؟» می خواست به او بفهماند، هر وقت لباسش کهنه شد می تواند لباس نو بخرد.

    * سیدی از روستاهای اطراف بوشهر، به شیراز آمده بود و سراغ آقای دستغیب را می گرفت. گفتند: با ایشان چه کار داری؟ گفت: عرضی داشتم. اصرار کردند؛ بالاخره گفت: بچه ام مریض شده بود. بردم بوشهر، جوابش کردند. پولی نداشتم که خرج درمان و سفر کنم. متوسل به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شدم. . . گفتند: به شیراز برو، نمایندۀ ما، آقای دستغیب کمکت می کند. سید را به خانۀ ایشان بردند. به محض ورود با پیرمرد احوال پرسی گرمی کردند و بدون آن که حرفی زده شود، گفتند: بچه ات را همراه آورده ای؟ حالش چطور است؟! غصه نخور، خودم تمام خرجش را می دهم.

     

    سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت

    در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

     

    (حافظ)

    * مطیع امام بود. نوارهای سخنرانی اش را در همۀ ایران پخش می کردند و یک نوار هم برای امام می فرستادند. امام از روی تعجب می فرمود: این هفته، سید چه گفته! چه کرده!

    * از مردم می خواست وقت نماز، هر کجا هستند، اذان بگویند. می گفت: اذان شعار و شعور اسلامی ماست و باید در همه جا بر زمینیان و آسمانیان، زمزمه شود.

    * سال 58، امام ایشان را به امامت جمعۀ شیراز منصوب کرد.

    * او هم جهاد می کرد، هم تدریس داشت و هم کتاب های زیادی می نوشت.

    * 20 آذر 60، شهید سعید، در آتش کینۀ نفاق سوخت و مرغ روحش از پاره های تنش جدا شد و به بهشت خدا پرواز کرد چرا که صدایی را می شنید که می گوید در ارجعی الی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» روحش شاد و راهش پر رهرو باد.                          منبع : نامه جامعه» آذر 1383 - شماره 3منبع : دهقان، اکبر؛ هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص: 304

  •                                                                                                                                                                                                

  • شهید محراب آیت الله دستغیب به تهذیب طلاب علوم دینی علاقه خاصی داشت و هر پنجشنبه درس اخلاق ویژه طلاب را ادامه می داد و می فرمود باید علماء نمونه اخلاق اسلامی باشند تا اجتماع مهذب شود و بیش از گفته ها باید با کردار و اخلاق مردم را هدایت کنند. پس از تاکید امام امت به وحدت دانشجو و ، آن بزرگوار که سخت به معنویات امام اهتمام داشت از جوانان دانشجو خواست در جلسات مزبور که در مدرسه علمیه قوام تشکیل می شد شرکت نمایند و انبوه جوانان نیز این دعوت را پذیرفتند و سیزده مجلس از این سخنرانی ها ضبط گردید و آن شهید بنا داشت این بحث ها ادامه پیدا کند که دست جنایتکار منافقین او را پرپر کرد.
    بحث های این کتاب از خودشناسی و هدف از آفرینش شروع می شود و به معرفی اخلاق انسانی و حیوانی می پردازد تا بتوان از خوی های زشت پرهیز کرد و به خوی های انسانی روی آورد. سپس درباره کبر و حرص و بخل و حب دنیا بحث می کند و خشم شیطانی را آشکار می سازد و حد وسط میان افراط و تفریط با بیانی رسا و شیوا پیدا می کند.
    نویسنده در کتاب حاضر، گام نخست در تهذیب را تفکّر می داند و با یاد آوری خلقت انسان (از علقه)و بیان داستان محمود غزنوی و ایاز از ما می خواهد که گذشته ی خود را فراموش نکنیم که از کجا آمده ایم؟ و به کجا می رویم؟ و ایشان بدترین بدی ها را فراموشی ذات می داند و توصیه می کند به خضوع در برابر خدا و پرهیزگاری را شرط آزادگی می داند.

    وی، بحث دوم را با آیه 70 از سوره ی اسرا آغاز می کند و تفکّر را بزرگ ترین نعمت خدا می داند و این مطلب مهم را متذکّر می شود که وجود پدیده بودن پدید آورنده محال است و سپس به حکمت خداوند در آفرینش مو ، ناخن و گودی وسط پا اشاره می کند و پرهیزگاران را به نعمت های جاودان بشارت می دهد و آن ها را از حرص و آز باز می دارد و در پایان بحث دوم از بشیر و مبشّر که همان ن و منکر هستند یاد می کند و می گوید این فرشتگان متناسب با اعمال انسان ها چهره ای متفاوت دارند.

    فصل سوم با این جمله آغاز می شود" موضوع نبوت و شریعت ، انسان است"یعنی با خودشناسی خوی های حیوانی را رها کنید و پاک شوید و جهان هستی و هر چه در طبیعت است برای انسان آفریده شده و انسان برای خدا. ایشان برای تجرّد نفس بیاناتی به زبان ساده عنوان می کند. آیه ی 70 سوره ی اسرا آغازگر فصل چهارم است و می گوید سراسر بدن حاکی از حکمت الهی است حتّی احساس درد نیز رحمت است و قبل از زوال نعمت ما را به خضوع و قدرشناسی دعوت می کند.
    در فصل پنجم مسئله ی مبدا و معاد را یادآور می شود و فرضیه ی داروین را مبنی بر این که انسان در آغاز میمون بوده و طی مراحلی به انسان تبدیل شده رد می کند و می گوید اگر چنین امری واقعیت دارد پس چرا تمام میمون ها به انسان تبدیل نشده اند ؟

سید حسن نصرالله: علامه العاملی از هواداران همیشگی انقلاب اسلامی ایران بود/ برخی برای دشنام دادن‌های زشت پول دادند/ ما هنوز برگ‌های برنده خود را رو نکرده‌ایم/نقش آمریکا در شرایط فعلی لبنان/راهپیمایی اربعین، امام حسین (ع) را به جهانیان معرفی می‌کند/ لبنان اکنون با خطرهای واقعی مواجه است/ مردم تحمل مالیات جدید را ندارند/شهادت فرزندم برای حزب الله صداقت را به ارمغان آورد

فلسفه و تاریخچه پیاده روی اربعین حسینی/احیای مجدد پیاده روی اربعین توسط«شیخ میرزا حسین نوری»/نشانه‌های مومن چیست؟/اهمیت پاسداشت و بزرگداشت روز اربعین حسینی در نگاه رهبر انقلاب وآیت الله بهجت/بازتاب پیاده‌روی اربعین در جهان+تصاویر زیبا

ریشه تاریخی اربعین/حضور جابر در کربلا/بازگشت اسیران/الحاق سرمطهر به بدن/راهپیمایی وانتفاضه اربعین

  ,* ,ها ,هم ,کند ,های ,    ,می کند ,می کرد ,و به ,است و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تور مسافرتی | تور ارزان و لحظه آخری | کلبه گردشگری گروه پژوهشی جبهه مقاومت اسلامی شهرستان های کاشان و آران و بیدگل قیمت سهام بانك مهر اقتصاد fastmarrava کورد پاتوق | 1200عضو کمانگیری روی اسب با اسب کرد تیک ایت elasseve وب وان اس ام اس recatiti